میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

درود فراوان
با سپاس و خوش آمدگویی،
در این وبنوشت من و همسرم به روایت یک دوست داشتن ساده میپردازیم. اگر بار اولی هست که اینجا تشریف میارید، میتونید از سربرگ بالای همین صفحه، "درباره ما" خلاصه ای از سرگذشت ما رو بخونید.

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳۰ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

باران

۰۷
تیر

به نظر شما آیا باران پوشش خوبی است برای اینکه کسی اشکهایتان را نبیند ؟

  • محسن

جور یار

۰۷
تیر

چو می توان به صبوری کشید جور عدو

چرا صبور نباشم که جور یار کشم ؟؟

  • محسن

به نام او که مرا با تو آشنایی  داد

 وزآن میانه به من طاقت جدایی داد ...

محبت تو که آغشته شد به هستی من

بهانه بود برای خدا پرستی من....

  • محسن

من عشّق فعّف  ثم مات ، مات شهیدا

پ. ن : رسول خدا(ص) فرمود : هر کس عاشق شود و خود را پاک نگاه دارد، و با این حال بمیرد،

شهید مرده است

  • محسن

وقتی که تنها می شوی، صدایی هست که همیشه تورا میخواند.

صدایی که در حالت عادی شنیدنش سخت است
 
عقربه هایی که در تنهایی تورا می خوانند
ثانیه شمار را می گویم.
گاهی به شدت یک ساعت دیواری
و گهگاهی هم ساعت مچی ...
  • محسن

توی یکی هستی یا چندی؟

کدامی؟
مادر
پدر
خواهر
برادر
فرزند
دوست
همسر
...
به من بگو تو کدامی از اینها، برای من هرکدامیکشان را بودی. گاهی خودم را فرزند مادری حس کردم که تو باشی، گاهی خودم را پسر پدری دیدم که تو بودی، گاهی برایم خواهر ، و گاهی برادر، گاهی به من احساس پدر بودن را بخشیدی، و شاید همواره دوستم هم بودی و شاید هیچوقت به نبودن همسرانه ات فکری نکردم
آخر تو کدامی؟
هر کسی شاید به دنبال هر کدام از این شخصیت ها همواره زندگی را به جستجو پرداخته
اما من تورا در قالبی که هستی انتخاب میکنم.
من بدنبال همسری هستم با تمامی این ویژگی ها و خوشحالم که تورا اینگونه یافته ام.
ای دیریافته با تو سخن میگویم!!!
  • محسن

دیربازی است دل به عشق تو سپردم، 

عشقت فرمانروای دلم گشت
رسیدن شد مقصودم
حال که تمام وجودم قصد تورا کرده است.
فرمان فصل آمد.
امیدوارم طعم حرفهایم تغییر نکرده باشد
رسیدن بدون دوست داشتن 
یا نرسیدن با دوست داشتن!!!
میبینی؟
 
نه این و نه آن
رسیدن با دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــت داشتن تو را خواهانم.
  • محسن

تمام شهر از بس عاشقی کرده اند، قهارند...

اما من ناشیانه دوستت دارم.

  • منصوره


سلام. به همه کساییه شاید یه روزی توی این دنیای خدا بیانو وب مارو ببینند سلام میکنم. شاید اون روز من روی این زمین خدا نباشم، شاید هم گوشه ای از دنیاش در حال  زندگی کردن باشم. آره ... زندگی کردن

اماچه جوری؟ چه زندگی ای میتونم داشته باشم، دوس دارم این مطلب رو وقتی ده سال دیگه میام میخوام خاطراتم رو مرور کنم، توی اون زندگی ای باشم که همیشه خواهانش بودم. امیداورم این گونه باشه.

یه روزی همه ی شماهایی که شاید وب مارو ببینید و شاید اتفاقی برای دیدن مطلبی به این وب سری بزنید، یه پدر یا یک مادر شدید یا در آینده میشید.شایدم در شروع یک رابطه همسری هستید.یک زندگی مشترک. کنار کسی که دوستش دارید.

اینجا، همینجا، همین لحظه از شما یه خواهش دارم، فقط یکی. شایدم این تنها چیزی هست که همیشه خودم رو آزار داده، توی زندگی خودم با جمع خانواده خودم. و اون هم اینه که همیشه به قول محسن، یک روشنفکر باشید. یه کسی که منطقی ، خیلی راحت و بی دغدغه میشینه، کنار فرزندانش، و به حرف دلشون گوش میده، با صبرو  با حوصله. اگر یه مادر هستید یا انشاالله میشید، اینارو یادتون بمونه که دختر شما تنها محرم اسرارش شمایید. اجازه بهش بدید هر چیزی که روزی توی زندگیش اتفاق میفته، دل بستگی هاش، مشکلاتش و ههههههههر چیزی که تو دوران زندگیش تجربه میکنه رو راحت و بی ترس و بی واهمه با شمایی که مادرشی در میون بذاره و اگر انشالله یک پدر هستید و یا در آینده خواهید شد، همین کار رو با پسرتون بکنید. مثل یک پدر ، ارام و صبور و با ابهت اما مهربان، کنار پسرتون بشیدنید و حرفاشو بشنوید.منطقی و کاملا آرام. همه ی اون چیزی که قراره یه روزی توی زندگی تجربه کنه رو بهش گوش زد کنید، باهاش یه دوست واقعی باشید. یه دوست واقعی...

اجازه ندید که همه مشغله های ذهنیتون ، همه مشکلاتی که  روی دوشتون هست شما رو از بچه هاتون دور کنه، یا جوری رفتار نکنید که بچه ی شما نتونه حرف دلشو راحت به شما بزنه...

بذارید این ذهنیت در ذهنش ایجاد بشه که بی هیچ ترسی و بی هیچ شکی ، شما، "پدر یا مادر" بهترین و صمیمی ترین دوستش هستید. این باور رو در بچه هاون از همون سنین  کودکی ایجاد کنید.

مثل یک روشنفکر، بچه هاتون رو راهنمایی کنید، هر آنچه بعد ها ممکنه در دوران مختلف زندگیشون باهاش مواجه بشند رو بهش بگید و زمانی که موقع ازدواجشون رسید، اجازه بدید خیلی راحت حرف خودشون رو مطرح کنند، بهترین راهنمایی ها رو به فرزندتون بدید مثل یک دوست با تجربه..

امروزه تمام مشکلاتی که برای ما جوون ها پیش میاد، همینه...

اینکه پدر و مادر دوستایی نیستند که بتونی خیلی راحت حرفتو بهشون بزنی، وقتی چیزی میگی هزار دلیل، هزار ترس، هزار مخالفت سر راهت میذارند و تو ترجیح میدی در مقابل سکوت کنی... چرا که در اون لحظه منطق حکم میکنه خودتو خسته نکنی که بتونی نظرشونو عوض کنی  ، بلکه حکم میکنه که سکوت کنی و بذاری حرفاشون رو بزنندو مخالفت کنند و بترسند چرا که اینها همون آدمهای دهه 30 هستند. با همون طرز فکر و با همون منطق، ترجیح میدی سکوت کنی چون واقعا حرفی برای گفتن نداری، چون واقعا میدونی اونها تغییر ناپذریند چرا که 60 سال عمرشون رو با همون شخصیت و طرز فکر زندگی کردن و حالا توی جونن بیست و جند ساله که متهم با خامی و نا پختگی و بی تجربکی هستی ، چه جوری میخوای پدرو وماردت رو تغییر بدی گاهی سکوت هم نمیشه کرد، گاهی باید بایستی و حرفت رو بزنی اما نتجیهش چی میشه؟ اینکه میگند به حرف ما گوش نمیدید،دلمونو میشکنید، ما پدر ومادر هستیم و حق داریم!! اینکه آخرش هم شما متهم اون لحظه هستید...

این وسط چی میشه؟؟؟

گاهی بگو مگو میشه، بی حرمتی میشه، دل هر دو طرف شکسته میشه، پدر مادر یه جور و به خاطر یه چیزو دل تو به خاطر چیزی درست در تضاد با اون چیزی که دل پدر مادرت رو شکسته، گاهی سکوت میکنی ، گاهی از خونه میزنی بیرون، گاهی گریه میکنی ، گاهی قهر میکنی و اونها باز هم متوجه نمیشند حرف دل تو چیه

من دوست دارم، خودم، تو محسن، و شما خواننده ای که در هر سنی هستی ، یک پسر ، یک دختر ، یک مرد، یک زن ، یک فرزند که در آینده یک پدر یا یک مادر خواهی شد... همیشه مثل یک روشنفکر باشی در مقابل فرزندت

از همین امروز شروع کن ... برای تبدیل شدن به یک  روشنفکر

خواهش میکنم... نگذارید بچه هاتون در آینده مثل  من و توی نوعی ، نتونن حرف دلشون رو به پدر و مادرشون بزنن. یا اگر هم میزنن نگران درک شما نباشند و بدونن که با یک دل پر از تجربه، پر از حمایت و پر از درک متقابل در کنارشون هستید...

مرسی...

  • منصوره

غصه های من

۰۱
تیر

خیلی وقتها دلت پره

پره پر

پر از حرفای نگفته

پر از راز

پر از غصه

اما دستت به نوشتن نمیره

دوس داری حرفات تو دلت بمونن

مثه خوره ، وجودتو بخورند

غصت بدن

آبت کنند

ترجیح میدی به خودت سختی بدی تا اینکه راحت بشینی و بنویسی

دل منم الان پره

پر از غصه

اما دوس ندارم بنویسم

نیمخوام بنویسم

  • منصوره