میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

درود فراوان
با سپاس و خوش آمدگویی،
در این وبنوشت من و همسرم به روایت یک دوست داشتن ساده میپردازیم. اگر بار اولی هست که اینجا تشریف میارید، میتونید از سربرگ بالای همین صفحه، "درباره ما" خلاصه ای از سرگذشت ما رو بخونید.

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۴۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۰۸
  • ۲۸۴ نمایش
  • منصوره

سربازی

۲۶
مرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۲
  • ۲۲۷ نمایش
  • منصوره

تو

۲۵
مرداد

الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زاد روز تو را بدانند

دستهای من
برای جست و جوی تو پیدا شدند

دهانم
کشف دهان توست

ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده برفی است
که به خنده های تو دل بسته است

شمس لنگرودی

  • منصوره

بخند

۲۵
مرداد

بخند بر شب 
بر روز 
بر ماه
بخند بر پیچاپیچ خیابان های جزیره
بر این پسر بچه ی کمرو که دوستت دارد. 
اما انگاه که چشم می گشایم و میبندم
انگاه که پاهایم میروند و باز میگردند. 
نان را هوا را روشنی را بهار را از من بگیر 
اما خنده ات را ، هرگز ، تا چشم از دنیا ببندم 

پابلو نرودا

  • منصوره

بودن

۲۵
مرداد

من دو جا هستم
اینجا
و جایی که تو هستی

مارگریت آتوود

  • منصوره

در هیاهوی زندگی دریافتم
چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالیکه گویی ایستاده بودم
چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد
در حالیکه قصه کودکانه ای بیش نبود
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود
وگرنه نمیشود
به همین سادگی...

کاش نه میدویدم نه غصه میخوردم
فقط او را میخواندم...

  • منصوره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۲۶
  • ۲۴۵ نمایش
  • منصوره

نزدیک به یک هفته دیر دارم این مطلبو مینویسم. خودمم تو شوک هستم. واقعا حوادثی که اتفاق افتاد رو مرور میکنم هیچ حس خوبی بهم دست نمیده. خودم یک لحظه تو اون هواپیما میذارم. اون لحظه ای که سقوط کرده. یا خودمو جای اون خلبان میذارم. جسارت های زیادی اون لحظه به نمایش گذاشته شدند. 

کی میتونست جای خلبان باشه و خودشو روی صندلی نگه داره برای اصابت به زمین. همه چیز سریعتر از اونی که فکر کنیم اتفاق افتاده. خدای من چه حکمتی داری، من تنها چیزی که میدونم از درکش واقعا عاجزم.

توی این حوادث انسان متوجه میشه هیچ چیز نیست. هیچ چیز...

  • محسن

این روزهای من

۲۴
مرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۰۳
  • ۱۸۰ نمایش
  • محسن

تو آنجا نشسته ، غصه می خوری 
من اینجا زانو به بغل ، غمگینم 
تو آنجا تا نیمه شب گریه می کنی 
من اینجا پا به پایت ، اشک می ریزم 
تو آنجا 
من اینجا 
فاصله مان کیلومتر هاست اما
قلبهایمان را انگار در هم تنیده اند 

محمدی مهر

  • منصوره