ولنتاین مبارک عزیزم
- ۲۶ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۱۱
- ۲۱۵ نمایش
مقدس ترین عشق زمینی ام، میخواهمت...
دلم گرفت،
دلم یک باره گرفت از دلتنگی هایت،
از دل گرفتگی هایت،
دلم آغوش امن تو را میخواهد، دلم بازوان تورا میخواهد برای تکیه ی گونه هایم، برای ریختن اشکهایم بر شانه های استوار مردانه ات
دلم میخواهد با همه مهربانی زنانه ام، تکیه گاه اشک هایت باشم
مگر نه اشک، پاکترین احساس و خالصانه ترین خواستن است؟؟ مگر نه اشک، زلال ترین روح خواستن است؟؟
عقاب تیز بال خیالم رابر فراز آسمانت پرواز داده ام و شاه ماهی عشقم را در دریای آرام و عمیق دوست داشتنت رها کرده ام، ای دوردست ترین آروزی من، ای دیریافته ترین خواستن من، ای حقیقت محض زندگیم
روحت در بند بند وجودم گره خورده است،
و
ذره ذره زندگیم در نهایت خواستنت لح لح میزند.
ای دیریافته، با تو سخن میگویم
ای نهایت آروزهای من
ای قشنگترین بهانه زیستنم
با تو سخن میگویم...
گوش کن... میشنوی ؟
بانگ آرزوهای من است که به آسمان بلند میشود..
با نهایت وجودت گوش کن ...
دوستت دارم ... دوست داشتنی از جنس تو
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم...
روز و شب غرق خیالات درون
بهر مجنون هجمه آورده جنون
پای در زیر و شکسته میرود
جانب لیلا نشسته میرود
بهر او امید وصلش رنگ باخت
با دل خونین دگر باید که ساخت
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
شعر زیبای حمید مصدق :
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت