لیلی
لیلی قصه اش را دوباره خواند، برای هزارمین بار و مثل هر بار لیلی قصه باز هم مرده بود!
لیلی گریست و گفت: کاش این گونه نبود،
خداگفت :هیچ کس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد.
لیلی ! قصه ات را عوض کن!
لیلی اما ترسید لیلی به مردن عادت داشت.
تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود!
...
لیلی به قصه اش برگشت،
این بار اما نه به قصد مردن؛
که به قصد زندگی!
و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بود از لیلی های ساده و گمنام،
- ۰ نظر
- ۲۹ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۳۸
- ۲۶۱ نمایش