میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

درود فراوان
با سپاس و خوش آمدگویی،
در این وبنوشت من و همسرم به روایت یک دوست داشتن ساده میپردازیم. اگر بار اولی هست که اینجا تشریف میارید، میتونید از سربرگ بالای همین صفحه، "درباره ما" خلاصه ای از سرگذشت ما رو بخونید.

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۶۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

لیلی

۲۹
خرداد

لیلی قصه اش را دوباره خواند، برای هزارمین بار و مثل هر بار لیلی قصه باز هم مرده بود!
لیلی گریست و گفت: کاش این گونه نبود،
خداگفت :هیچ کس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد.
لیلی ! قصه ات را عوض کن!
لیلی اما ترسید لیلی به مردن عادت داشت.
تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود!
...
لیلی به قصه اش برگشت،
این بار اما نه به قصد مردن؛
که به قصد زندگی!
و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بود از لیلی های ساده و گمنام،

  • محسن

به همین سادگی

۲۹
خرداد

ماجرای من و تو به همین سادگی است

مث همین آهنگ

 

 

  • محسن

ج ای ج ای!!!!!!

۲۷
خرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۳۵
  • ۲۹۲ نمایش
  • منصوره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۹
  • ۴۸۶ نمایش
  • محسن

نفر اول

۲۶
خرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۳۰
  • ۴۴۰ نمایش
  • محسن

محسنم بی نهایت دوستت دارم

خدایا مراقب عزیزترینم باش


  • منصوره

نیمه شعبان

۲۳
خرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۰
  • ۴۴۰ نمایش
  • منصوره

همه‌ی داشته‌هام
شده نداشتن دست‌هات
همه‌ی من
یعنی نبودن تو
دست‌هات
دست‌هات را از تنم برنداری یکوقت
مثل نیستی
دود می‌شود
تنم
می‌دانی همه‌ی نفس‌هام
منتظر تو بودن یعنی چی ؟
می‌دانی ؟

عباس معروفی

  • منصوره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۰۴
  • ۴۷۹ نمایش
  • منصوره

میترسم

۲۱
خرداد

دیروز بعد از گذشت دو ماه از دیدارمان به من خرده گرفتی ...

نمیدونم علتش چی بود اما دوباره زدیش توی پیشونیم. من ازین چیزا میترسم. چون خودمو خوب میشناسم و میدونم ازین برنامه ها شاید توی زندگیم زیاد اتفاق بیفته و کنترلش یکم سخته، چون واقعا برای من این کار توجیهی نداره که ناراحتی ازش پیش بیاد

میترسم ازین رفتار ها در آینده بیشتر از من سر بزنه و تو به قول خودت بریزیشون توی خودت و یکروزی همه اینها به صورت یک پیکان به سمت خودم برگرده...

من دیشب خیلی فکر کردم و دیدم برای کارم دلیل داشتم اما شما برای ناراحتیتون دلیل محکمی ندارید

توی یک جمع دو نفره شما اینقدر ناراحت میشید وای به حال من وقتی توی جمع این کارو با شما بکنم...

میترسم...

  • محسن