دیشب، من، بدون تو
دیشب جای خالی تو را بی نهایت احساس کردم
دیشب کنارم نبودی تا بغض سنگین گلویم را حس کنی
دیشب آغوشم خالی بود از تو
دیشب اشک هایم جاری بود بی آنکه بر شانه هایت بریزند، بی آنکه با دست هایت از گونه هایم پاک شوند
دیشب آغوش مردی را میخواستم که آرامشم باشد، که این روح پر تلاطم وجودم را آرمشی بخشد
دیشب کنارم نبودی تا در آغوشت بگیرم و در گوشت زمزمه کنم که چق در به تو محتاجم
دیشب کنارم نبودی، انگار غمی سنگین بر وجودم چنبره انداخته بود، انگار حرفهای وجودم با خدا تمامی نداشت، انگار خیلی وقت بود که دلم برایت تنگ شده بود و نمیدانستم.
دیشب پر از سکوت بود و باز هم تو نبودی که صدای نفس هایت، سکوت سنگینم را بشکند، دیشب آرامشی محض میخواستم اما در نبودنت نیافتم، آشفته تر شدم، پر درد تر، پر اضطراب تر ، محتاج تر.
دیشب خدایم بود
اگر تو نبودی اما خدایم بود، خدا که چیزی نمیگوید، فقط گوش میدهد، اما من تو را میخواهم چرا تورا نشانم نمیدهد؟ چرا گوش میدهد و نشانم نمیدهد؟ چرا تورا هنوز نیافته ام.
هستی، بی انکه تمام وجودت کنارم باشد؟ چرا اینگونه است تمام خواستن های آدمهای این دنیا ؟؟؟
- ۹۲/۰۳/۲۱
- ۳۹۰ نمایش