شب را
تا صــــــبح
مهمان کوچه های بارانی
خواهم بود
و برگ برگ دفتر غمگینم را
در باران
خواهم شست
آن گاه شعر تازه ام را
که شعر شعرهایم خواهد بود
با دستهای شاعرانه تو
بر دفتری که خالی است
خواهم نوشت
ای نام تو تغزل دیرینم
در باران
یک شب هوای گریه
یک شب هوای فریاد
امشب دلم هوای تو را کرده است
حسین منزوی
دوس داشتم الان مینوشتم از هر چی تو دلمه
اما حوصلشو ندارم.
دلم میخواد با خدا خلوت کنم.
همین
شاید یه روزی بنویسم.
به‌وقتِ دلتنگی
فرقی نمی‌کند کجا باشی
پشتِ پنجره‌ی اتاقی در پاریس
میانِ ازدحامِ خیابانی در تهران
یا روی پُلی معلّق در جنگل‌های اِفریقا
به هر حال
حتمن غروبی برای تماشا خواهی یافت
رضا کاظمی
تنها سرزمین من...
آغوش ات
تنها سرزمین من شد،
نگران نباش
جیبم را از بوسه هایت پر کردام
دیگر برایم فرقی نمی کند
جهنم
بهشت
یا میدان جنگ!
سابیر هاکا
برای من
باز بگذار
درهای شهری را
که در آن
زندگی می کنی
آن چیزها که
برای تو خواهم گفت
تنها با سخن گفتن از آنها
به اتمام نمی رسند
سال هاست
از زندگی من
لحظه هایی را دزدیده ای
که تمام این لحظه ها
با نام تو یکی شده اند
ازدمیر آصف
