19.فروردین.1392
- ۲۰ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۵۵
- ۱۶۵ نمایش
امروز را به خاطر میسپارم
که
لحظه لحظه اش را با من زندگی کردی ...
پوپکم !
پوپک شیرین سخنم !
این همه فارغ از این شاخه به آن شاخه مپر،
این همه قصه شوم از کس و ناکس مشنو ،
غافل از دام هوس…
این همه در بر هر ناکس و هر کس منشین .
پوپکم پوپک شیرین سخنم !
سکوت کن!
تو را به حرمت آنچه می خواهی برای لحظه ای سکوت کن!
میخواهم زیبایی اولین لحظه های دیدارم که در سکوت با تو سپری شد، بار دیگر با تمام قلبم ببینم. یادت هست؟ اولین لحظه های دیدارمان را؟
تو میگفتی ، تو حرف میزدی و من نگاه میکردم، سکوت میکردم و با تمام قوا گوش به حرفهای تو می سپردم...
سکوت کن تا لحظه های ناب اولین دیدارمان ، در ذهنم تداعی شود.
چندی بعد...
برایم حرف بزن، اینبار من سکوت میکنم.
ظنین صدایت را دوست دارم، به حرمت تمام لحظه هایی که هر چند کم اما شیرین، در سکوت من سپری شد ، در حرفهای تو..
برایم حرف بزن که صدایت آرامش محض است.
برایم حرف بزن تا سکوتم در طنین صدایت محو شود..
انتهای دوست داشتن من...
روزها با تو زندگی کرده ام بدون آنکه بدانی!
انگار بودی
انگار بودی و من با تمام وجودت در کنارم تو را احساس میکردم،
با تو میخندیدم
با تو میگریستم
با تو حرف میزدم
با تو سکوت میکردم...
تو در هر ذره ی لحظه هایم جاری بودی.
تو در وجود تمام روزهایم نقش بسته بودی.
تو با من یگانه بودی.
هنوز هم آنچنان در من زندگی می کنی که انگار ، من ، تو شده ام.
دوستت دارم
ای تنها زنده ی زندگیم..
به من تکیه کن...
من تمام هستی ام را دامنی می کنم تا تو سرت را بر آن بنهی!
تمام روحم را آغوشی می سازم تا تو در آن از هراس بیاسایی،
تمام نیرویی را که در دوست داشتن تو دارم دستی می کنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند،
تمام بودنِ خود را زانویی می کنم تا بر آن به خواب روی،
خود را،تمام خود را به تو می سپارم
تا هر چه بخواهی از آن بیاشامی،از آن برگیری،
هر چه بخواهی از آن بسازی،هرگونه بخواهی، باشم!
از این لحظه مرا داشته باش!
بی شک جهان را
به عشق کسی آفریده اند
چون من که آفریده ام
از عشق
جهانی برای تو ...
" حسین پناهی "