اگر لحظه ای بودی
اگر لحظه ای کنارم بودی بار سختی را که بر دوش من است زمین میگذاشتی و میگفتی برو...
از همان برو هایی که در "نوبهار" میگفتی...
روزهای رنگ خون...
- ۰ نظر
- ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۲۱
- ۱۳۷ نمایش
اگر لحظه ای کنارم بودی بار سختی را که بر دوش من است زمین میگذاشتی و میگفتی برو...
از همان برو هایی که در "نوبهار" میگفتی...
روزهای رنگ خون...
به همــــین غروب غم انگــــیز
دلخــــوشم
اگــــر بدانم " تـــــو " هم
یک جایـــــی
نشسته ای پشت پنـــــجره
و دلت بــــرای من تنگ شده
کاظم خوشخو
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
تو
تمام تنهاییهایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار جهنماند
شمس لنگرودی
با اینکه هرگز با تو قدم نزده ام
از قدم زدن بی تو کلافه ام
و با اینکه هرگز با تو به خواب نرفته ام
از بدون تو خوابیدن میترسم
بماند
یکی از همین روزهای نه خیلی دور
که آمدی
قدم میزنم
میخوابم
زندگی میکنم...
احساس خوبی دارم
همه چیز درست می شود
تو خواهی آمد و دهان تاریک باد را خواهی دوخت
آمدن تو ، یعنی پایان رنجها و تیره روزی ها
آمدن تو ، یعنی آغاز روزی نو
بلافاصله پس از غروب
از وقتی که نوشته ای می آیی
هواپیماها
در قلب من فرود می آیند
رسول یونان
وقتی هستی
در دلم قیامتی ست
و تمامی ابنای بشر
به تماشای تو برمی خیزند
قامتی که زمین را
از ساق های گندمی
تا شانه آسمانی ات
بالا می برد
آمدنت همیشه
قیامتی ست
اگر دنیا برعکس بود
آدما عاشق نمی شدند...
عاشقا آدم می شدند ...