یکی از نمونه کارهای من
- ۰ نظر
- ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۰۸
- ۳۲۲ نمایش
دو تا کفتر بودیم همخون و آواز
شبا در لونه و روزا به پرواز
الهی خیر نبینه مرد صیاد
که آن دوی مرا برده به شیراز
نمیدانم
تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم
یا نفسم را به اندازه ی تو !؟
نمیدانم
چون تو را دوست دارم نفس میکشم
یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم !؟
نمیدانم
زندگیم تکرار دوست داشتن توست،
یا تکرار دوست داشتن تو ، زندگی ام
تنها میدانم :
که دوست داشتنت
لحظه ، لحظه لحظه ی زندگی ام را می سازد
و عشقت
ذره ، ذره ، ذره ی وجودم را
عادل دانتیسم
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
یک فضای خالی
و حتی در بهترین لحظهها
و عالیترین زمانها
میدانیم که هست
بیشتر از همیشه
میدانیم که هست
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
و ما
در همان فضا
انتظار میکشیم
انتظار میکشیم
چارلز بوکوفسکی
ای از عشق پاک من همیشه مست، من تو را آسان نیاوردم به دست
من تو را آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من، زیر باران های اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست
تنهاییت را بیاور
همه دلتنگی هایت
شانه ای هست
اینجا
برای آسودن
خیال محالی نیست
باور کن
توی چشمهام
آزردگی هایت را به آب بده
بعد هوایی تازه کن
شاید با هم نفسی به عشق بگذرانیم
گیلدا ایازی
شنیدم چو قوی زیبا بمیرد
فریبنده زادو فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند که موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در ان گوشه چندان غزل می سراید
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر انند کاین مرغ زیبا
کجا عاشقی کرد انجا بمیرد
شب مرگ از بیم انجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی از اغوش دریا بر اید
شبی هم در اغوش دریا بمیرد
تو در یای من بودی اغوش وا کن
که میخواهد این قوی تنها بمیرد
(دکتر حمیدی شیرازی)
چقدر مادر شدن و پدر شدن خوبهه اما سختههههههههههههههههههههههههههه مخصوصا مادر شدن. که واقعا هم وحشتناکه هم لذت بخشه.. خلاصه خدایا شکرت با این عظمتت..
وقتی وارد بخش زنان بیمارستان میشی اصلا وقتی این بچه ها رو میبننی و مادرا رو که کنار هر تخت مادر یک تخت کوچولو هست و توی اون تخت کوچولو یه بچه ی سه کیلویی با دست و پاهای کوچولووووووو خوابیده و گاهی یه صداهای ریزه نازکی هم میشنوی، اصلا کیف میکنی....
بعضی ها اولین بچشونه و اونقدددررر باباشون ذوق داره که یه لحظه تو وقت ملاقات ه یک ساعته هم از کنار تخت مامانو بچه تکون نمیخورن و اونقدر با لذت نگاهشون میکنه که اصلا خدایی اینم کیف دارههههههههههههه.. بعضی ها هم بچه دوم یا سومشونه و حالا دوم رو میشه گفت یه ذوق دومی هم هست اما بچه سوم دیگه شاید برای بعضی ها نه همه ها، اونقدر ذوق نداشته باشه، مثه صحنه ای که امروز دیدم. خانومه خودش تنها بود و مادرش.. بچه ی سومش هم بود ولی شوهرش کنارش نبود اصلا. خب یه جوری بود این صحنه.. دوسش نداشتم ... نمیدونم به نظرم هر گرفتاری ای که باشه، حتی اگه بچه بیستم هم باشه!!! باید مرد کنار زنش باشه.. باید حامیش باشه. زن نیاز داره که شوهرشو توی هر شرایطی کنار خودش ببینه. و این صحنه رو خیلی دوس نداشتم... اما خب امیدوارم که همه این بچه ها تن سالم داشته باشن و همیشه زیر سایه پدر مادرشون باشن و پدر مادرا کیفشونو بکنن..
صحنه های امروز لذت بخش بود و با شکوه..
خدایا شکرت..
عشق داغی است که تا مرگ نیاید نرود
هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
پ.ن : سعدی
این چه داغی است که از عشق تو بر جان من است
وین چه دردی است که سرمایه درمان من است
پ.ن : سلمان ساوجی