خب نیستی دلم تنگت شدههه
محسن امشب پیشم نیستتتتت...
خب بیاااااااااااا
- ۰ نظر
- ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۳۸
- ۱۰۳ نمایش
روز هایی که دستت توی دستم بود
دل توی دلم نبود...
دوست دارم یک شبه، هفتاد سال پیر شوم
در کنار خیابانی بایستم…
تو مرا بی آنکه بشناسی، از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی…
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی
می ارزد..!
پ.ن: از وبلاگ سمت خیال دوست...
کنون رؤیای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
به ساق هر درختش یادگاری ها
و با هر یادگاری نقش یک سوگند
کنون رؤیای ما باغی است
زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
که آن سوگند ها را نیز
همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است
کنون رویای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
که باران فریبش نسترد هرگز
که توفان زمانش نفکند از پا
که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم...
منوچهر آتشی
محسن، دوستت دارم.
دیگر آب از سرم گذشته است
آهسته تر قدم بردار
دیرتر بیا
بگذار آنقدرها از این عطشِ دیدارِ دوباره ات لبریز شوم
که با آمدنت
حتی
یک عمر نوشیدنِ زیباییت هم
سیرابم نکند
مصطفی زاهدی
سالی که گذشت پر بود از اتفاقاتییی که همشون لطف خداوند بود.
فروردین 92 مقام آوردن توی مسابقات رباتیک
زیباترین لحظه ها بعد ازون دیداررر منصوره بود. خدا میدونه چه حس هایی اون موقعه داشتم
تلاش روی ساخت رباتتتت
عمل آپاندیس
فروش ربات
از دست دادن مادربزرگ خوبم
همه این اتفاقات حکمت هایی درون خودشون نهفته دارند...
خدایا سال آینده رو برای همه ما خوب کن
برای من یکی اتفاقات دو نفره رقم بزن
من و منصوره
الهی آمین