گاهی ..
گاهی برای او
چیزهایی مینویسی
بعد پاک میکنی
پاک میکنی و
او هیچیک از حرفهای تو را
نمیخواند
اما تو
تمام حرفهایت را گفتهای
مورات هان مونگان
- ۰ نظر
- ۱۶ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۶
- ۲۳۳ نمایش
گاهی برای او
چیزهایی مینویسی
بعد پاک میکنی
پاک میکنی و
او هیچیک از حرفهای تو را
نمیخواند
اما تو
تمام حرفهایت را گفتهای
مورات هان مونگان
نمی دانم کدام درد بزرگ تر است ،
دردی که آن را بی پرده تحمل می کنی
یا دردی که به خاطر ناراحت نکردن کسی که دوستش داری
توی دلت می ریزی و تاب می آوری
پل استر
آره پیروز شدم قلب غمو شکستم
قصر عشقو فتح کردم تو دلش نشستم
به فلک چیزی نگفتم نکنه چشم بزنه
عهد و پیمونی رو که با سادگیهای تو بستم
آره پیروز شدم قلب غمو شکستم
قصر عشق فتح کردم تو دلش نشستم
به فلک چیزی نگفتم نکنه چشم بزنه
عهد و پیمونی رو که با سادگیهای تو بستم
عشق
همین خنده های ساده توست
وقتی
با تمام غصه هایت
می خندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم.
صبا میراسماعیلی
تمام روز
عطر تو بود
که مستم می کرد
یا گیاهی کمیاب
که از سر عطر تنت
سبز می شود
در سایه روشن ها
در روی و گریز نور
خنده هات می رقصید
گاه پشت درخت
کمی جلوتر
کمی عقب تر
چه فرقی داشت؟
گل قشنگم!
بودی.
و تمامی آن جنگل
از دلتنگی ات می سوخت.
عباس معروفی
تو را دیدار میکنم یکروز
چنان که گلهای شامگاهی
رازم خواهد شکفت
و فواصل تمامی اشیا
به جانت
هجوم خواهند آورد
آنچه امروز به باور نمیگنجد
چنان ساده خواهد بود
که رویش ریشهها در خاک
خواهم گشود دلم را و خود را در آن خواهی یافت
خواهم گشاد جانم را تا برق نگاهات
و در شگفت خواهی ماند از یافتن خود
آنجا
پس ، خودت خواهی بود
تویی که رهایی از هر محدودیتی
تویی که نزدیک میشوی
پر رمزو راز
در دل شب
تو
که همان ناممکنای
آگوستو فدریکو اشمیت
مترجم : محسن عمادی
از دست های تو
کارهای خارق العاده ای بر می آید
همانجا که هستی، بمان
اجازه بده شعرها از من برایت بنویسند
اجازه بده برایت بخوانم،
تا چه اندازه از بَدوِ دوست داشتنت
پیراهنِ فصل ها
زیباتر شده است.
کنارِ لبانت، کناره میگیرم
وَ تمامِ حرفهای دلم را
از دهانات میشنوم
در فاصلهی پیشانیِ تو
تا سایهات
جنگلِ سبزیست
که پرندههای من
آنجا آرام میگیرند.
سیدمحمد مرکبیان
مرا از تو رهائی نیست
تمام هستی من
در حجم جذابیّت تو
نقطۀ پرگاریست بر مدار عشق تو
رهایم مکن
سقوط من
در فضای بی جاذبه
حتمی است
رهایم مکن
پرویز صادقی