کجا دانند حال ما
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
پ.ن : حافظ
- ۰ نظر
- ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۳۸
- ۱۹۵ نمایش
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
پ.ن : حافظ
منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
منگر آنکه تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همت خود ای شریف
پ.ن : مثنوی مولانا
اشتباه نکن
نه زیبایی تو
نه محبوبیت تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی
من عاشقت شدم
شمس لنگرودی
باعطرتو
دریک شهر
تنهامانده ام
این عذاب را
نمیتوانی تصورکنی...
ایلهان برک_ با کمی تغییر
نـــه نمیــــدانــــی!
هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد
پشتــــــــ ایـن چهــــره ی آرام،
در دلــــــــــم چــه مـی گـذرد!
نـــه نمیــــدانــــی!
هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد
ایـــن آرامــش ظــاهــر و ایــن دل نــا آرام
چقــــدر خستـــــــه ام میـــکنــد..
به همــــین غروب غم انگــــیز
دلخــــوشم
اگــــر بدانم " تـــــو " هم
یک جایـــــی
نشسته ای پشت پنـــــجره
و دلت بــــرای من تنگ شده
کاظم خوشخو
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
تو
تمام تنهاییهایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار جهنماند
شمس لنگرودی
با اینکه هرگز با تو قدم نزده ام
از قدم زدن بی تو کلافه ام
و با اینکه هرگز با تو به خواب نرفته ام
از بدون تو خوابیدن میترسم
بماند
یکی از همین روزهای نه خیلی دور
که آمدی
قدم میزنم
میخوابم
زندگی میکنم...
احساس خوبی دارم
همه چیز درست می شود
تو خواهی آمد و دهان تاریک باد را خواهی دوخت
آمدن تو ، یعنی پایان رنجها و تیره روزی ها
آمدن تو ، یعنی آغاز روزی نو
بلافاصله پس از غروب
از وقتی که نوشته ای می آیی
هواپیماها
در قلب من فرود می آیند
رسول یونان
وقتی هستی
در دلم قیامتی ست
و تمامی ابنای بشر
به تماشای تو برمی خیزند
قامتی که زمین را
از ساق های گندمی
تا شانه آسمانی ات
بالا می برد
آمدنت همیشه
قیامتی ست