میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

درود فراوان
با سپاس و خوش آمدگویی،
در این وبنوشت من و همسرم به روایت یک دوست داشتن ساده میپردازیم. اگر بار اولی هست که اینجا تشریف میارید، میتونید از سربرگ بالای همین صفحه، "درباره ما" خلاصه ای از سرگذشت ما رو بخونید.

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲۱۵ مطلب با موضوع «اشعار عاشقانه» ثبت شده است

محمل لیلی به سرعت می بری ای ساربان

گر بدانی حال مجنون ناقه را پی میکنی

محتشم کاشانی

  • محسن

راه نمی‌روم که
می‌دوم
خسته نمی‌شوم که
این راه
خاکستری هم باشد
در مقصدش
تو ایستاده‌ای
بلندبالای من
فقط بگو
کجای زمین
می‌رسم به تو

عباس معروفی

  • منصوره

میدانی؟

۱۸
اسفند

می دانی؟
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است!
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی :
بگذار منتـظـر بمانند !
حسین پناهی

  • منصوره


نمیدانم از دل تنگی عاشق ترم
یا از عاشقی
دل تنگ تر!
فقط می دانم
در آغوش منی
بی آنکه باشی
و رفته ای
بی آنکه نباشی

عباس معروفی

  • منصوره

از دورها
از دورها می آیی
و فقط
یک چیز
یک چیز کوچک
در زندگی من جا به جا می شود
این که دیگر بدون تو
در هیچ کجا نیستم

آنتوان دوسنت اگزوپری

  • منصوره

آنقدر خلافِ موج
شنا خواهم کرد
تا رودخانه
مسیرش را عوض کند
یا غرق شوم
در خوابی
که برای تو دیده‌‌ام

شهاب مقربین

  • منصوره

ما در هیچ حال
قلب هایمان خالی از غم نخواهد شد
چرا که غم
ودیعه یی ست طبیعی که ما را پاک نگه می دارد
انسان های بی اندوه
به معنای متعالی کلمه
هرگز " انسان " نبوده اند و نخواهند بود
از این صافی انسان ساز نترس

نادر ابراهیمی

  • منصوره

آسمان سینه ام را چون شمایی مشتریست
باز کن دکان که وقت عاشقیست

  • محسن

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

 

برای من تو مَگِریْ و مگو: «دریغ! دریغ!»
به دام دیو دراُفتی دریغ آن باشد


جنازه‌ام چو ببینی مگو: «فراق! فراق!»
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد


مرا به گور سپاری مگو: «وداع! وداع!»
که گور پرده جمعیت جنان باشد


فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟


تو را غروب نماید، ولی شروق بود
لَحَد چو حبس نماید خلاص جان باشد


کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟
چرا به دانه انسانت این گُمان باشد؟!


کدام دَلْوْ فرورفت و پُر برون نامد؟
زِ چاهْ یوسف جان را چرا فَغان باشد؟


دهان چو بستی از این سوی، آن طرف بگشا
که های هویِ تو در جو لامکان باشد


تو را چنین بنماید که من به خاک شدم
به زیرِ پایِ من این هفت‌آسمان باشد

پ.ن : مولوی دیوان شمس غزلیات

  • محسن

So close no matter how far
It couldn't be much more from the heart
Forever trusting who we are
And nothing else matters

آهنگ Nothing Else Matters گروه متالیکا
یادش بخیرررر

  • محسن