میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

درود فراوان
با سپاس و خوش آمدگویی،
در این وبنوشت من و همسرم به روایت یک دوست داشتن ساده میپردازیم. اگر بار اولی هست که اینجا تشریف میارید، میتونید از سربرگ بالای همین صفحه، "درباره ما" خلاصه ای از سرگذشت ما رو بخونید.

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

دیدن دوستم حمید

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۲۸ ق.ظ

امروز یک روز خوب بود، خداروشکر میکنم

حمید زنگ زد که باهم بریم بیرون. خیلی دوست داشتم بعد از مدت ها اتفاقاتی که تجربه کرده بود ببینمش. وقتی بیمارستان بستری بودم تازه داشتم متوجه میشدم وقتی روی تخت خوابیدی آدمهای دور و برت چه شکلیند. موقعی که هم من پیش حمید میرفتم لابد همین شکلی بودم. حمید چند سالی هست که متوجه شده سرطان داره. به نظر من که بیماری حمید چیزی هست که دکتری بهش میگن سرطان. در هرصورت روحیه بالای حمید اونو تا الان سرپا نگه داشته و من واقعا به این رفتارش افتخار میکنم. مهم نیست که ما آدما چقدر عمر میکنیم بلکه مهم کیفیت اون عمری هست که داریم. عمر هم دست خداست. 

ولی حمید واقعا پسر با شخصیتیه. امیدوارم خدا حفظش کنه.

خلاصه امروز باهم رفتیم کیان سنتر. خیلی با هم حرف زدیم. مث همیشه سرحال و خوشحال. واقعا حمید همیشه به من انرژی داده. 
خیلی خوش گذشت و من باز هم به خالی بودن جای بعضی ها غبطه خوردم.

خدا اون شخصیت رو از کسی نگیره و به اونهایی هم که ندارند بده

من همچنان منتظر تو بودم..

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۲/۱۰/۱۸
  • ۱۷۸ نمایش
  • محسن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی