میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

درود فراوان
با سپاس و خوش آمدگویی،
در این وبنوشت من و همسرم به روایت یک دوست داشتن ساده میپردازیم. اگر بار اولی هست که اینجا تشریف میارید، میتونید از سربرگ بالای همین صفحه، "درباره ما" خلاصه ای از سرگذشت ما رو بخونید.

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

میترسم

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۱۷ ق.ظ

دیروز بعد از گذشت دو ماه از دیدارمان به من خرده گرفتی ...

نمیدونم علتش چی بود اما دوباره زدیش توی پیشونیم. من ازین چیزا میترسم. چون خودمو خوب میشناسم و میدونم ازین برنامه ها شاید توی زندگیم زیاد اتفاق بیفته و کنترلش یکم سخته، چون واقعا برای من این کار توجیهی نداره که ناراحتی ازش پیش بیاد

میترسم ازین رفتار ها در آینده بیشتر از من سر بزنه و تو به قول خودت بریزیشون توی خودت و یکروزی همه اینها به صورت یک پیکان به سمت خودم برگرده...

من دیشب خیلی فکر کردم و دیدم برای کارم دلیل داشتم اما شما برای ناراحتیتون دلیل محکمی ندارید

توی یک جمع دو نفره شما اینقدر ناراحت میشید وای به حال من وقتی توی جمع این کارو با شما بکنم...

میترسم...

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۳/۰۳/۲۱
  • ۵۳۷ نمایش
  • محسن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی