میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

درود فراوان
با سپاس و خوش آمدگویی،
در این وبنوشت من و همسرم به روایت یک دوست داشتن ساده میپردازیم. اگر بار اولی هست که اینجا تشریف میارید، میتونید از سربرگ بالای همین صفحه، "درباره ما" خلاصه ای از سرگذشت ما رو بخونید.

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

لیلی

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۳۸ ق.ظ

لیلی قصه اش را دوباره خواند، برای هزارمین بار و مثل هر بار لیلی قصه باز هم مرده بود!
لیلی گریست و گفت: کاش این گونه نبود،
خداگفت :هیچ کس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد.
لیلی ! قصه ات را عوض کن!
لیلی اما ترسید لیلی به مردن عادت داشت.
تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود!
...
لیلی به قصه اش برگشت،
این بار اما نه به قصد مردن؛
که به قصد زندگی!
و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بود از لیلی های ساده و گمنام،

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۳/۰۳/۲۹
  • ۲۵۳ نمایش
  • محسن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی