میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

میم مثل ما

درود فراوان
با سپاس و خوش آمدگویی،
در این وبنوشت من و همسرم به روایت یک دوست داشتن ساده میپردازیم. اگر بار اولی هست که اینجا تشریف میارید، میتونید از سربرگ بالای همین صفحه، "درباره ما" خلاصه ای از سرگذشت ما رو بخونید.

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

ترس از ...

۰۸
ارديبهشت

می ترسم

نه مثل دیوانه از بچه ها

نه مثل بچه ها از دیوانه 

کسی نه خودت را

که دوست داشتنت را

از من بگیرد...

پ.ن : از وبلاگ سمت خیال دوست...

  • محسن

می ارزد...

۰۸
ارديبهشت

دوست دارم یک شبه، هفتاد سال پیر شوم

در کنار خیابانی بایستم…

تو مرا بی آنکه بشناسی، از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی…

هفتاد سال پیر شدن یک شبه

به حس گرمی دست های تو

هنگامی که مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی

می ارزد..!

پ.ن: از وبلاگ سمت خیال دوست...

  • محسن

با تو..

۰۸
ارديبهشت

من
با تو می نویسم و می خوانم
من
با تو راه می روم و حرف می زنم
وز شوق این محال
که دستم به دست توست
من
جای راه رفتن
پرواز می کنم

فریدون مشیری

  • منصوره

آغوش تو باید باشد..

۰۸
ارديبهشت

جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی
تا آدم گاهی آنجا جان بدهد
مثلا آغـــوش تـــو
جان می دهد برای جان دادن

ناصر رعیت نواز

  • منصوره

کنون رؤیای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
به ساق هر درختش یادگاری ها
و با هر یادگاری نقش یک سوگند
کنون رؤیای ما باغی است
زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
که آن سوگند ها را نیز
همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است
کنون رویای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
که باران فریبش نسترد هرگز
که توفان زمانش نفکند از پا
که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم...

منوچهر آتشی

محسن، دوستت دارم.

  • منصوره

تو عشق بودی..

۰۸
ارديبهشت

آری
تو عشق بودی
این را
از رفتن ات فهمیدم...

  • منصوره

دیگر آب از سرم گذشته است
آهسته تر قدم بردار
دیرتر بیا
بگذار آنقدرها از این عطشِ دیدارِ دوباره ات لبریز شوم
که با آمدنت
حتی
یک عمر نوشیدنِ زیباییت هم
سیرابم نکند

مصطفی زاهدی

  • منصوره
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۵۶
  • ۴۵۴ نمایش
  • منصوره

عشق ما

۰۷
ارديبهشت

آمد و رفت...

با هزار و یک خاطره... 

با مخلوطی از شادی و غم...

با یک عشق که دانستیم با وجود ما کنار هم چقدددددددر زیبا میشود. برای دومین بار عشقت را از نزدیک حس کردم. و اینبار با معنایی شگرف از دوست داشتن. محسنم، به اندازه قدرت و عشقی که با کنار هم بودن تجربه کردیم، دوستت خواهم داشت تا هر کجا که خدا اجازه زندگی به من دهد.

بهترین شادی هاپف بهترین لذت بودنش و سنگین ترین غم از نبودنش

لحظه های سنگین داره میگذره، من اینجا، محسن در راه، چشمای من پر از اشک و محسن هم.

خدیا آرامش محسن باش.

قدرتش باش.

قوت قلبش باش

خدایا توی این بدترین لحظه ها، فقط تویی که از همه چیز خبر داری. خدایا به امید تو

حالا دیگر هر جای اینجا را ببینم تو هستی.این شهر هم شهر زیباترین خاطرات من شد. هر جای این شهر ، هر جایی که با تو قدم برداشتم. هر جایی که با تو خندیدم، گریه کردم، حرف زدم، نگاه کردم، هر جاااای این شهر، پر از تو شده.

رفتی هرجا میروی خدا را به دنبالت میفرستم. میدانم خدا همیشه یار مهربانمان باقی می ماند. میدانم خدا آنقدر بزرگ است که ما آدم ها در مقابلش به اندازه ارزنی هم نیستیم.

محسنم، تمام حضورت را با تمام وجودم حس کردم.

هنوز هم انگار که هستی . انگار با من میخندی. انگار راه میروی. همان نگاههای پر از دوست داشتنت همیشه را همیشه همراهم کردی. تا هر کجا میروم عشقت سراسر وجودم را فرا گیرد

در این لحظه های سخت و پر از بغض فقط خدا میداند که چه اندازه دوستت دارم.

دوستت دارم یار همیشگیم.

  • منصوره

شمارش معکوس

۰۴
ارديبهشت

بالاخره داره میرسه!

  • منصوره